نریماننریمان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

نریمان دلیل زندگی بابا و مامان

نریمان و ماهک

سلام مامانی چند روز پیش ماهک خانوم با مامانش اومدن خونمون و دوتایی از ٢ بعد از ظهر تا ٨ شب یکسره بازی کردین و کلی بهتون خوش گذشت   از آب دادن به باغچه شروع کردین تااااا شستن ماشین و...  بعد هم هر دوتایی شدین دوتا موش آب کشیده   (بعضی از عکسها به خاطر آفتاب واضح نیست)   ((کارواش نریمان و ماهک)) بعد از کلی بازی مثل دوتا فرشته...   بابایی واسه این کارا هست که میگم دوستت دارم         ...
27 خرداد 1391

بابائی دوست دارم

سلام بابائی بابائی اينا همش توی دل منه ولی مامانی مينويسه: بابائی  وقتی تو هم مثل من نی نی ميشی و با من حرف ميزنی خيلی دوست دارم... بابائی وقتی از سر کار خسته ميای خونه و ميگی:  عمر من کجاست؟؟؟؟؟ خيلی دوست دارم... بابائی وقتی هر روز و هر ساعت به خدا ميگی:   خدايا از اينکه نريمان رو به ما دادی شکر... خيلی دوست دارم... بابائی وقتی ميخوام يه خرابکاری کنم و مامانی عصبانی ميشه!!! بعد ميای ميگی:  بذار پسرم هر کاری دوست داره بکنه خيلی خيلی دوست دارم... و ....   بابائی مي‌خواهم وقتی قدم اندازه تو شد و بزرگ شدم مثل تو باشم ... ...
15 خرداد 1391

نریمان من دوباره نی نی شده

سلام نی نی من  الهی فدات شم حالا که دوسال و نیمه هستی یادت اومده که با شیشه آبمیوه بخوری تازه اونم توی تخت خودت که تا حالا حتی یکبارم توی اون نخوابیدی فقط واسه بازی میرفتی اون تو که منم مجبور شدم نرده های یک طرف رو بردارم که مجبور نشی ازش بالا بری آخه چند بار در حین ارتکاب به جرم دیده بودمت به شیشه شیر میگی نی نی هههههه فوری هم میری توی تختت تازه ادای نی نی ها هم درمیاری و ناز میکنی انتظار داری نازت هم بخریم وای که چقدر خوشمزه میشی وقتی اینکار رو میکنی مامان!!!!!!!! یه چیز دیگه وقتی خاله میخواد نماز بخونه با دو میری کنارش و یه چادر یا ملحفه یا هرچی که دم دستت باش...
10 خرداد 1391

آقا نریمان

سلام پسرمم توی این  چند روز که پست نذاشتم میخواستم چتد تا موضوع  رو باهم بذارم که پستها کم بار نباشن اول از همه این بود که: رفتی توی اتاق بابایی از توی کمدش یکی از پیراهناش رو پوشیده بودی !! وای که چقدر خندیدم شده بودی بابایی!!!دیگه هیچ تفاوتی با هم نداشتین  بعد هم تلفن به دست این ور و اون ور میرفتی و ادای بزرگترا رو درمیاوردی معلوم نبود با کی حرف میزدی!!!     یه موضوع دیگه علاقه شدیدیه که به سیب ترش پیدا کردی البته با اون ادا و اطوارها که همه از خوردن چیزای ترش در میارن!! ولی به خوردنش ادامه میدی تا ته الهی بمی...
7 خرداد 1391

دوسال و سه ماه زندگی نریمان به روایت تصویر

سلام پسرم  این عکسا رو گذاشتم که ببینی روزا چه زود گذشت و تو بزرگ شدی الهی فدات شم  این عکسها توی آتلیه گرفته شده ازت و چون  CD اونا رو نداشتم و همچنین همگی به در و دیوار خونه آویزونه نتونستم اسکن کنم ازشون عکس گرفتم  اگه یه خرده کیفیتشون پایینه ببخش     نریمان ٤ روزه   نریمانی که اولین باره رفته به حمام   اینجا واسه اولین بار بردم آتلیه حدودا دوماهه بودی نریمان ٦ماهه نریمان ٨ ماهه  صورت مامانی سانسور شده هههههه نریمان ١ ساله ...
2 خرداد 1391

وای خدایا از دست این نریمان شیطون من

سلام نریمان شیطون خرابکار مامانی امروز دیدم صدات در نمیاد از اونجا که وقتی ساکتی مطمئنا یه جایی داری خرابکاری میکنی از آشپزخونه بدو اومدم توی هال و با این صحنه فجیع روبرو شدم نمیدونم این خودکار رو از کجا پیدا کردی و دل و روده اش رو جدا کردی و جوهرش رو همه جا ریختی از بس که خودکارای بابایی رو برداشتی و گم کردی همه رو قایم کرده از دستت  این یکی رو نمیدونم از کجا آوردی   من یادم رفت یکی دیگه از دوستای آقا نریمان رو بهتون معرفی کنم ((آقا مموشی)) این آقا مموشی یه عروسک دستی هست که حتما باید روی دستای بابایی بره نه ک...
1 خرداد 1391

دومین شب یلدا

  شب یلدا هم از راه رسید و کلی خرید کردیم و رنگینک درست کردم و حلوا خرمایی که رسم ما استان فارسی ها هست البته مهمون نداشتیم ولی یه رسمه که باید اینقدر بخوری تا بترکی منم اون شب رزیمم رو شکستم و تا میتونستم چیزایی رو که نباید میخوردم رو خوردم ما همیشه سفره یلدا رو روی زمین میچینیم نریمان هم خیلی کمک میکرد توی  سفره انداختن یه ماهی هم تازگیها خریده بود که اونم آورد گذاشت توی سفره   آقا نریمان من عاشق کشتی کج و فیلمهای اکشنه و همیشه در حال کشتی گرفتن با بابایی و هر چی که دم دستش بیاد هست در ضمن با تفنگت هم همه رو میکشی از کارای ورزشی دیگه که می کنی پشتک میزنی ...
21 بهمن 1390

واکسن 18 ماهگی

نریمان هجده ماهه که شد باید واکسن میزد که با کلی ترس ولرز بردیمش که واکسن رو بزنه آخه همه می گفتن که ممکنه خیلی اذیت شه خلاصه واکسن رو که زذ خیلی گریه کرد اول توی دستش بعد توی پاش وقتی اومدیم خونه آروم شد ولی از عصر همون روز دیگه نتونست راه بره خیلی هم بهونه گیر شده بود از بد شانسی بابا فرزادش هم رفته بود مسافرت  و دلتنگ اون هم بود  روز بدی بود شبش با خاله لیلا  تا صبح نشستیم و پا شویه اش کردیم آخه تب بالایی داشت صبح ساعت 5 از خواب بیدار شد و هر دومون رو مجبور کرد که بریم توی حیاط امگار نه انگار که روز قبل واکسن زده بود و کلی گریه کرده بود!!!!! تازه کلی واسمون رقصید!!!!! اینم ...
20 بهمن 1390

نریمان و سگش

یه روز بابایی با یه سگ خیلی بامزه  به اسم happy اومد خونه گفت که واسه نریمان خریده وای   نگهداری از سگ خیلی سخته البته happy تربیت شده  و خیلی هم با ادب و آرومه توی یه مدت کم نریمان عاشقش شد و  از همون لحظه شدن دوستای خیلی خوب واسه هم  کار نریمان شده  این که از صبح بره توی حیاط با happy آب بازی کنه اونم عاشق اینه  که با یکی بازی کنه بدو دنبالش   راستی یادم رفت بگم چند روز پیش با خاله لیلا رفته بودی خونه آقا جون خاله شعر می خوند تو هم هی هی میگفتی آقا نریمان هی هی پسر مامان هی هی ...
19 بهمن 1390

عید90 و جشن تولد آقا نریمان

بازم عید رسید بازم سال جدید و دومین بهار عشق زندگی من نیمه های شب سال تحویل شد و کوچولوی من توی خواب ناز بود بیدارش نکردم که اذیت شه ولی کلی بوسیدمش امیدوارم صد تا بهار رو ببینه همونطور که گفتم جشن تولد نریمان رو واسه 5 فروردین برنامه ریزی کرده بودیم مهمونا رو دعوت کردیم ولی خاله فرح و خاله مژده نیومدند جاشون خیلی خیلی خالی بود جشن به خوبی برگزار شد خیلی خوش گذشت نریمان هم پسر خوبی بود و اصلا مامانی رو اذیت نکرد الهی قربونش برم اینم کیک آقا نریمان هست البته آقای شیرینی فروش به جای رنگ قرمز رنگ صورتی زده که باعث عصبانیت من شد   اینم عکسایی که بعد از تولد ازش ...
18 بهمن 1390
1